سفر سیاوش

و چون آتش گرفت، از نو زاده شد

سفر سیاوش

و چون آتش گرفت، از نو زاده شد

مشخصات بلاگ




زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست..
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است...
خاموشی گناه ماست !

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۲/۰۸/۰۵
    ..
محبوب ترین مطالب

یکبار به من قرعه ی عاشق شدن افتاد

یک بار دگر، بار دگر، بار دگر....... نه!




خسته ام و روانی
حالم از عالم و آدم..........
از همه خسته ام وبیشتر از همه ؛ از خودم
اه اه اه
دلم برای خودم تنگ شده

این چندوقته بیش از حد خسته ام / بیش از حد بی حوصله و بهانه گیرم/ دوباره درگیر نمی دونم هاهستم / ولی از جنس دیگری.
نمیدونم باید چه تصمیمی گرفت!
دلم می خواد فرار کنم از همه ی آدم ها ؛ از همه ی دوستی ها ؛ از همه ی دلبستگی ها و وابستگی ها!!!!
ایکاش واسه یه ربع خدا رو میدیدم تا همه ی سوالامو ازش بپرسم، این روزها فقط خدا میتونه راه درست رو بهم نشون بده.
دلم برای خودم، برای سیاوش سال گذشته تنگ شده.
ایکاش یکی پیدا بشه و سیاوش رو بهم هدیه بده.
این روزها نه
رستمی هست که راهنما و استادم باشه/ ونه جریره ای که عاشقش باشم/ ونه فرنگیسی که دوستش بدارم/ ونه خسرو و فرودی که امیدم باشند!! خالیم از آدم ها ؛ خالی!!!!
خدایا تو بمان

       

·            جوراب هایم را شسته ام ،تمیز

          مشق هایم را نوشته ام، تمیز

          دندانهایم، حتی آن دو که افتاده اند را مسواک زده ام، سفید

          نه روپوش سرمه ای رنگم چروک است، نه سرزانوهایم خاکی

          دفتر مشقم خط کشی شده است

          مدادهایم را تراشیده ام وکتابهای فردا هم حاضرند،

          اجازه            

          حالا می توانم عاشق شوم



             

·            حوا که بغض کند      

             حتی اگر خدا هم سیب بیاورد     

                            چیزی جز آغوش آدم آرامش نمی کند.

                           

                                       


خیانت قصه ی تلخی است اما از که می نالم؟

"خودم" پرورده بودم در حواریون یهودا را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

چه آسان ننگ می خوانند نیرنگ زلیخا را

چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر مار ا؟!

نمی دانم چه نفرینی گریبان گیر مجنون است

که وحشی میکند چشمانش آهوهای صحرا را!

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم وخندیدی

فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را



 

        

                  این بار تو بگو "دوستت دارم" نترس.

    من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید.



         به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد

       وبه مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

   دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس

   سند عشق به امضا شدنش می ارزد


                   آرزوهایت بلند بود ودستان من کوتاه

               تو نردبان خواسته بودی ، من صندلی بودم؛ با این همه فراموشم نکن.    

        وقتی روی صندلی فرسوده ات نشسته ای و به ماه فکر میکنی....!  


                                    



دیوانه نمی گوید دوستت دارم.

دیوانه می رود تمام دوست داشتن ها را به هر جان کندنی جمع می کند،

از هر دری می زند زیر بغل و میریزد پای کسی که قرار نیست بفهمد دوستش دارد.