یکبار به من قرعه ی عاشق شدن افتاد
یک بار دگر، بار دگر، بار دگر....... نه!
· جوراب هایم را شسته ام ،تمیز
مشق هایم را نوشته ام، تمیز
دندانهایم، حتی آن دو که افتاده اند را مسواک زده ام، سفید
نه روپوش سرمه ای رنگم چروک است، نه سرزانوهایم خاکی
دفتر مشقم خط کشی شده است
مدادهایم را تراشیده ام وکتابهای فردا هم حاضرند،
اجازه
حالا می توانم عاشق شوم
خیانت قصه ی تلخی است اما از که می نالم؟
"خودم" پرورده بودم در حواریون یهودا را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ می خوانند نیرنگ زلیخا را
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر مار ا؟!
نمی دانم چه نفرینی گریبان گیر مجنون است
که وحشی میکند چشمانش آهوهای صحرا را!
چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم وخندیدی
فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
وبه مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد
آرزوهایت بلند بود ودستان من کوتاه
تو نردبان خواسته
بودی ، من صندلی بودم؛ با این همه فراموشم نکن.
وقتی روی صندلی فرسوده ات نشسته ای و
به ماه فکر میکنی....!
دیوانه نمی گوید
دوستت دارم.
دیوانه می رود تمام دوست داشتن ها را به هر جان کندنی جمع می کند،
از هر دری می زند زیر بغل و میریزد پای کسی که قرار نیست بفهمد دوستش دارد.