رنگ پریده
شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۳۳ ب.ظ
نور حق پیداست ، لیکن
خلق کور
کور را چه سود پیش چشم نور ؟
ای دریغا از دل پر سوز من
ای دریغا از من و از روز من
که به غفلت قسمتی بگذاشتم
خلق را حق جوی می پنداشتم
من چو آن شخصم که از بهر صدف
کردم عمر خود به هر آبی تلف
کمتر اندر قوم عقل پاک هست
خودپرست افزون بود از حق پرست
خلق خصم حق و من ، خواهان حق
سخت نفرت کردم از خصمان حق
دور گردیدم از این قوم حسود
عاشق حق را جز این چاره چه بود ؟
عاشقم من بر لقای روی دوست
من هممواره ، هر دم ، سوی اوست
پس چرا جویم محبت از کسی
ای بسا شرا که باشد در بشر
عاقل آن باشد که بگریزد ز شر
آ
بنده ی تنهاییم تا زنده ام
گوشه ای دور از همه جوینده ام
کور را چه سود پیش چشم نور ؟
ای دریغا از دل پر سوز من
ای دریغا از من و از روز من
که به غفلت قسمتی بگذاشتم
خلق را حق جوی می پنداشتم
من چو آن شخصم که از بهر صدف
کردم عمر خود به هر آبی تلف
کمتر اندر قوم عقل پاک هست
خودپرست افزون بود از حق پرست
خلق خصم حق و من ، خواهان حق
سخت نفرت کردم از خصمان حق
دور گردیدم از این قوم حسود
عاشق حق را جز این چاره چه بود ؟
عاشقم من بر لقای روی دوست
من هممواره ، هر دم ، سوی اوست
پس چرا جویم محبت از کسی
ای بسا شرا که باشد در بشر
عاقل آن باشد که بگریزد ز شر
آ
بنده ی تنهاییم تا زنده ام
گوشه ای دور از همه جوینده ام
- ۹۲/۰۴/۲۹
من سفر کرده ایی دارم که یادم رفته است پشت سرش آب بریزم....
-----
آپم[گل][گل][گل]