سفر سیاوش

و چون آتش گرفت، از نو زاده شد

سفر سیاوش

و چون آتش گرفت، از نو زاده شد

مشخصات بلاگ




زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست..
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است...
خاموشی گناه ماست !

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۲/۰۸/۰۵
    ..
محبوب ترین مطالب

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

امروز تولدمه وعماد اولین هدیه ی تولدمه.
خیلی دوسش دارم هم عماد رو
و هم مریم که اون رو بهم هدیه کرد.
این هم عکسشه!!!!!!!!


عماد خرگوشه



مریم جونم ممنون.
دریافت
حجم: 906 کیلوبایت

گفتمش دل می خری؟ پرسی:چند؟

گفتمش دل مال تو تنها بخند.                                               

خنده کرد و دل ز دستانم ربود. 

 تا به خود باز آمدم او رفته بود.

جای پایش روی دل جامانده بود.

                                                       


                                                                           

به تنهایی گرفتارند مشتی بی پناه اینجا

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا

غرض رنجیدن ما بود-از دنیا- که حاصل شد

اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست

نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست

هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا


                                         

خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد.

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید.

وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است.

و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است.

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد،

پس به سمت گل تنهایی می پیچی، دو قدم مانده به گل،

پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی.

و تورا ترسی شفاف فرا میگیرد.

در صمیمت سیال فضا خش خشی می شنوی؛کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردار ازلانه نور و از او می پرسی:

خانه دوست کجاست?


روز ها بگذشت،ماه ها بگذشت وسال ها در پی آن

لحظه لحظه، غرش غمناک دل

با صدای سوزناک ای دل، ای دل

با لبی سرشار از امید/بالبی تکرار دیروز

چون قناری نغمه خوان

چون صنوبر مست، مست

با صدایی پر مهیب؛ عاشقی را باتو فریاد میکند.

لیکن

اما نه تو خواهی ،نه کسی

که بماند عاشقی در جان او

ای عزیز انجمن این من دیوانه را دریاب

لحظه ای، اندک زمانی، ساعتی، ای دوست



نمیدونم باید چکار کرد، نمیدونم ققنوس خودش آتیش میگیره یا به آتیش میکشنش!!

میخوادبگه گذشته .میخواد بگه بیخیال شده.مثل گذشته ها ست!!ولی کلیت رفتارش اینو نشون نمیده!

نمیدونم چه جوری از این برزخ باید خلاص شد!! چجوری باید اصل اصل حال دلشو فهمید!!


       
سیاوش بیامد به پیش پدر                        یکی خود زرین نهاده به سر
هشیوار با جامه های سپید                      لبی پر زخنده دلی پر امید
یکی بارگی برنشسته سیاه                     همی گرد نعلش برآمد به ماه
پراکنده کافور بر خویشتن                         چنان چون بود رسم و ساز کفن

مدت هاست که میدونم پایان عمر سیاوش نزدیکه. ولی نمیدونم چطوری باید خودم را آتیش بزنم تا سیاوش جدیدی متولد بشه!

ایکاش راهی برای خلاص شدن ققنوس پیر بود!!!!!!!!!!


 

ققنوس بودن حال و هوای عجیب خودش را دارد

مانند سیاوش بودن ...

و این دو اگر قرین شود.. 

لباس سپید باید بپوشی و هماره پی آتش باشی ....